پيراهن سبز
پيراهن من سبز است
مانند يك برگ در بهار است .
با آنكه وجود خود را پائيز مي پندارم اما همچنان
پيراهن من سبز است ،
مثل چمن ، مثل سبزه ، مثل علف ، مثل ام كژدم .
چمن چشمة آب حياتي است در آفريقا ،
سبزه بوسة صبحگاهي سحر است بر نماز ،
علف غذاي چهارپايان است ،
و ام كژدم نشانم است بر جانم .
من همچون خاري هستم در ميان گلها
كه پروانه به خاطر آن بالش خليده است .
من قطره اي هستم در دريا
گم و ناپيدا .
زبانم همچون خنجري بر دل فرو مي رود
اما وجودم را با آب اقدس شسته ام .
پس همچنان
پيراهن من سبز است ،
مثل يك داروگ ، مثل وزغ ، مثل آسمان زندگي .
دوشنبه 9 شهریور 1388 - 5:16:44 PM